وای، حیف نیست چند تا میلک شیک روی آن سینه ها بریزید! و شما هنوز هم می توانید چند نفر را برای سوار شدن بر روی آن سوراخ ها بیاورید. امیدوارم مدت زیادی با اون پسر نمونه چنین خانم هایی به تنوع نیاز دارند!
ملیسا| 23 چند روز قبل
به طور کامل متوجه نشدم که نامادری در ابتدا با او چه صحبتی می کند، اما با قضاوت بر اساس پیشرفت بیشتر وقایع، بدیهی است که از وضعیت سخت زنانه او شکایت می کند - سینه های بزرگ، در مورد او، که پوشیدن آنها بدون ماساژ مداوم دشوار است. و ماساژ سینه هاش و همچنین کل بدنش. و این چیزی بود که دوست دختر تیره پوستش در موردش صحبت می کرد ، قبل از اینکه با آنها به رختخواب برود ، بلافاصله فهمیدم - او با نامادری خود همدردی کرد و به او کمک کرد! همینطور بود، نه؟
Chigdem| 15 چند روز قبل
لعنت به من لطفا، گربه ام خیس است و الاغم بزرگ است
وانکانکن| 49 چند روز قبل
لعنتی، این خوب است.
هربرت| 38 چند روز قبل
ابتدا فکر می کردم که پدربزرگ در پایان آن خواهد مرد، اما برعکس شد: او دختر بیچاره را لعنت کرد و یک سطل اسپرم را نیز در بیدمشک ریخت. البته تقریباً تمام کارهایی که دختر به تنهایی انجام می داد، اما پدربزرگ نیز در بالای آن قرار داشت: در آن سن، بسیاری از آنها اصلاً نمی توانند کار سختی را تحمل کنند. دختر به طرز شگفت انگیزی می مکد: بدون مشکل کل خروس را می بلعد، من خودم او را لعنت می کردم!
این کاری است که من می خواهم انجام دهم.
هاها، و کمی چاق)
اوه ای کاش میتوانستم
وای، حیف نیست چند تا میلک شیک روی آن سینه ها بریزید! و شما هنوز هم می توانید چند نفر را برای سوار شدن بر روی آن سوراخ ها بیاورید. امیدوارم مدت زیادی با اون پسر نمونه چنین خانم هایی به تنوع نیاز دارند!
به طور کامل متوجه نشدم که نامادری در ابتدا با او چه صحبتی می کند، اما با قضاوت بر اساس پیشرفت بیشتر وقایع، بدیهی است که از وضعیت سخت زنانه او شکایت می کند - سینه های بزرگ، در مورد او، که پوشیدن آنها بدون ماساژ مداوم دشوار است. و ماساژ سینه هاش و همچنین کل بدنش. و این چیزی بود که دوست دختر تیره پوستش در موردش صحبت می کرد ، قبل از اینکه با آنها به رختخواب برود ، بلافاصله فهمیدم - او با نامادری خود همدردی کرد و به او کمک کرد! همینطور بود، نه؟
لعنت به من لطفا، گربه ام خیس است و الاغم بزرگ است
لعنتی، این خوب است.
ابتدا فکر می کردم که پدربزرگ در پایان آن خواهد مرد، اما برعکس شد: او دختر بیچاره را لعنت کرد و یک سطل اسپرم را نیز در بیدمشک ریخت. البته تقریباً تمام کارهایی که دختر به تنهایی انجام می داد، اما پدربزرگ نیز در بالای آن قرار داشت: در آن سن، بسیاری از آنها اصلاً نمی توانند کار سختی را تحمل کنند. دختر به طرز شگفت انگیزی می مکد: بدون مشکل کل خروس را می بلعد، من خودم او را لعنت می کردم!